قبل از آن که پرونده لومپن و لمپنیسم یا به آلمانی «Lumpen proletariat » را باز کنیم، بهتر است این اصطلاح را بشناسیم. در روانشناسی اجتماعی گفته شده است که لومپن، همان شخصیت مرزی«Borderline» است . البته لمپنیسم معادل کلمه «Vulgarization» است. در معانی دیگر، «لومپن» به اشخاصی گفته میشود که ظاهر پرولتاریایی دارند، ولی فاقد فهم و شعور طبقاتی هستند و در واقع از زمانی که مارکسیسم در ادبیات سیاسی اروپا رواج یافت، این طبقه از میان توده مردم نمایان شد. اما در ایران، ظهور این افراد را در منازعات سیاسی و جریانات تاریخی هم دیدهایم و چون تاریخ معاصر ما، هیچگاه از حاکمیت مطلق و استبداد جدا نبود و همیشه این قشر، آلت دستی برای قدرت حاکمه بودهاند، نمیتوان به آنها، دقیقاً لومپن گفت. اما چون در بین مردم، این واژه معرف جاهلها، قمهکشها، تپانچهکشها، لاتها و اراذل و اوباش است، ناگزیریم برای بررسی تحلیلی این پدیده در ایران معاصر، از کلمه لومپن «Lumpen» و لمپنیسم «Lumpen -ism »استفاده کنیم. به ویژه یکی از اصولی که مورد تأکید لومپن ها است، «غیریتپروری» است. غیریت پروری میگوید: «هر که با ما نیست از ما نیست، دیگری دشمن ماست، دشمنی که باید نابود شود». بنابراین از نظر یک لومپن، فرقی نمیکند که شما پرولتاریا باشید یا نباشید، دارای طبقۀ اقتصادی- اجتماعی بالا، متوسط یا پایین هستید یا نه، بلکه برای آنها مهم است که با آنها باشید.
تاریخ لمپنیسم
در عرصه تاریخ و سیاست، ریشههای لومپن و لومپنیسم باز میگردد به دوره قاجاریه و جماعت باباشمل و لوطی و داش. دوران ۱۲۰ ساله حکومت قاجاریه سرشار از وجود داش مشدیها، جاهلها، لوطیها و قمهکشها بوده است. از ناصرالدینشاه گرفته تا دوره استبداد صغیر که در دوره استبداد صغیر، جاهلها و لوطیهای محله دوحی تبریز کم نبودهاند که آن همه قمه کشی میکردند. در جنگ میان ستارخان و باقرخان با سپاه استبداد، اجامر و اوباش تبریز بودند که قشقرقها به پا کردند. در همان دوران پس از ناصرالدین شاه تا دوران زمامداری دوره دوم وثوقالدوله که داش مشدیهای کاشان: نایب حسن و برادرانش و سپس پسرانش چه فتنهها که نیافریدند و چه آدمها که نکشتند و چه جنایاتی که نکردند و حتی چندین سال حکومت مستقله کاشان به راه انداختند. و نکته مهم در خودنمایی و قدرت نمایی این گونه عوامل، حمایت نهایی و پنهانی حکومت از آنان بوده است.
در واقع دوره قاجار عصری است که این گونه عناصر در آن رشد و نموی غیر عادی داشتهاند. زیرا حکومت از زور و بازو و قلدری آنها برای مطیع کردن مردم و بستن زبان گوش و چشم مردم استفاده میکرده است. مقتدر نظام، صنیع حضرت و آن اوباش که غوغای میدان توپخانه را راه انداختند و حتی مرتکب قتل هم میشدند، از این جماعت بودند. جماعت اشرار دورهچی که محمد علی شاه درجات سرتیپی و امیر تومانی به آنان داد، از این گروه بودند.
در دوران پهلوی هم شعبان جعفری (بیمخ) و دارو دستهاش را میبینیم که حرف و حدیث حضورشان از سال ۱۳۳۰ برسر زبانها افتاد و در ۱۴ آذر سلسله جنبان و کارگردان ماجرا بود و امیر تیمور کلالی و دکتر فاطمی وی و عدهای از چماق به دستان او را به خیابانها فرستاده بودند تا تودهایها را سرکوب کنند و آنها را سرجایشان بنشانند. از آنجا به بعد او آلت دست قدرت حاکمه میشود. او را جلو میانداختند، به عربده کشی وادارش میکردند، شهرت چاقو کشی او و رفقای عوامش را برسر زبانها میانداختند و وقتی گرفتار میشد و به زندان میافتاد، فراموشش میکردند.
میتوان گفت شعبان از این جهت واقعاً آدم تیرهبختی بود که زود هم گول میخورد. انجام ماموریت درخشان دیگر شعبان حمله و سوء قصد به جان دکتر حسین فاطمی وزیر امور خارجه کابینه مصدق در اواخر اسفند ۱۳۳۲ بود که البته شعبان در کتاب خاطراتش، منکر چاقو زدن به دکتر فاطمی می شود و البته همچنان این قصه در ایران، ادامه دارد.
- روانشناسی اجتماعی لمپنیسم
در جامعه، رفتارهای پرخاشگرانه را در افراد «لُومپن»بسیار دیده ایم که از منظر روانشناسی به آنها شخصیتهای «ضد اجتماعی» و گاهی البته با تردید، شخصیتهای «مرزی» گفته میشود. این گروه که از جریان زندگی عادی به دورند برای گذران زندگی به کارهای ناشایست و ضد انسانی تن می دهند. اغلب اهل دزدی و تقلب هستند و بی دلیل دروغ میگویند ولی آنها تنها کسانی نیستند که دست به این کار میزنند، افراد بهنجار نیز جعل میکنند، کِش میروند و دست به اختلاس میزنند، با این تفاوت که وقتی افراد بهنجار دزدی و تقلب میکنند آنها را مجرم و اعمالشان را جرم میخوانیم و افراد ضداجتماعی و لومپن، وقتی دست به این کار میزنند گفته میشود که به جنون اخلاقی مبتلا هستند.
الگوی خشم افراد دچار جنون اخلاقی به مانند لومپن ها بهطور آشکار در الگوهای خشونت، پرخاشگری و دعوای بدنی دیده میشود و به دو شکل است: برخی از آنها، ابتدا تهدید میکنند و بعد رفتار پرخاشگرانه نشان میدهند و برخی دیگر بدون پیشآگاهی و بهطور ناگهانی دست به یقه میشوند و سه خرده تیپ اصلی را میسازند:
- تهدیدکنندهها: مردم دیگر را بهطور غیرمستقیم و ترسناک تهدید میکنند و مدام به دیگران ناسزا میگویند.
- زورگوها: کسانی که مردم دیگر را بهصورت مستقیم تهدید میکنند و دیگران را مورد آزار و اذیت قرار میدهند، فشار میدهند، هل میدهند، از قدرت خود برای سرکوب دیگران استفاده میکنند و داد و هوار راه میاندازند.
- نابودکنندهها: هرچیز را ویران میکنند، به حیوانات صدمه میزنند، روابط آدمها را بهم میریزند، بی پروا رانندگی میکنند و قانونشکن هستند، علاقۀ عجیب و حریصانهای به آزار روحی، روانی و جنسی دیگران دارند.
از ویژگیهای افراد لُومپن و شخصیتهای ضداجتماعی، «اختلال اراده» است زیرا آنها بنا به دلایل زیستیاجتماعی یا روانشناختی نمیتوانند امور زندگی خود را همراه با ادب و نزاکت به انجام برسانند و مسئولیتپذیر باشند و همانطور که «رابرت کیگان» میگوید: «…آنها از نظر ساختار روان شناختی به کودک ده ساله شباهت دارند». البته افرادی که پرخاشگری میکنند الزاماً شخصیت ضداجتماعی ندارند و نمیتوان گفت افرادی با رفتارهای مجرمانه، لُمپن هستند.
وقتی بهدنبالِ نمایش خشم آشکار از مردم پرسیده میشود که چه اتفاقی در هنگام پرخاشگری میافتد، بیشتر آنها میگویند که اشتباه کردهاند انگار که نمیتوانستند خوب فکرکنند. از طرفی یک حقیقت واضح در تاریخ دگرگونیهای بشری وجود دارد، اینکه هرجا نقش و تصویری از خشونت دیده میشود، حماقت و ابلهی در کنار آن قد میکشد چنانکه در تاریخ بیهقی میخوانیم: «احمق مردا که دل در این دنیا بندد که نعمتی بدهد و زشت بازستاند».
رفتار ضد اجتماعی ، یک رفتار لومپن مآبانه است.
لمپنیسم در ادبیات و سینما
آیا این همه آن حقیقتی است که تاریخ درباره لومپنها گفته است؟ آیا میتوان لومپنها را تنها از لای سیاهههای تاریخ بیرون کشید؟ علیالظاهر آنچه بر تاریخ حاکم است، یک قدرت است و از طرفی آنچه که یک لومپن هم به دنبالش میرود و خود را با بیفکری محض به منجلاب سیاسی میکشد، یک قدرت است که با اتکا به آن میخواهد به جایگاه بالاتری دست یابد. اما در هنر این طور نیست (آنجا هم البته قدرتی هست. قدرت کلمه، تصور و یافتن حقیقت) و در لای سطور و کلمات میشود، یک نوع آزادی شعورمند و پر احساس را یافت. وقتی خود را در این مسیر در نظر بگیریم، از همین موضوع کلیشهای شاید به دریافتی تازه برسیم. از همین رو ناگزیر به جست و جو در ادبیات معاصر خود خواهیم بود. در کجای ادبیات معاصر ما، لومپنها آن طور که باید نشان داده شدهاند؟ شاید ما نمونههای بیشتری در سینمای ایران دیده باشیم، ولی آیا حقیقت لومپنها را آنجا میبینیم؟ امیر حسین چهلتن، داستان نویس معاصر و نویسنده رمان تهران، شهر بیآسمان در این باره میگوید: «سینما نتایج خیلی عجیب و غریبی داشته؛ تأثیری که هم در ادبیات و هم در جامعه واقعا چشمگیر بوده است. اصولاً ما ایرانیها استعداد غریبی در دفرمه کردن پدیدههای قرن بیستمی داریم و سینما یکی از این پدیدههاست. فیلم فارسی در جامعه ما موجب به اصطلاح یک نوع حقانیت بخشی به ارزشهایی میشد که بر سر راه مدنیت قرار داشت و دیدیم که در ۲۰ سال گذشته هم نتایج آن فرهنگ کار خودش را کرد. من سینما را انتخاب کردم، چون قابلیت توضیح آنچه را که در سر داشتم داشت. در واقع لمپنیسم که به سه عنصر ناموس، عصمت و غیرت تکیه داشت، این فرهنگ را در سینما به طور عینیتر و ملموستری به نمایش میگذاشت. این کاراکتر و شیوه زندگی مورد تقلید قرار گرفت و فراگیر شدو قهرمانان فیلم فارسیها، اسطورههای مردم بودند و مردم بخشی از آرزوهایشان را در آنها میدیدند و به همین دلیل نیز ماندگار شدهاند. چرا که فیلم فارسی مطابق الگوهای ذهنی مردم رفتار میکرد و بخشی از زندگی روزمره مردم را زنده نگه میداشت. به همین دلیل هم فیلمی مثل گنج قارون، با توجه به جمعیت آن زمان، میلیونها بیننده داشت.»
البته اینکه بگوییم سریال هزاردستان ساخته مرحوم علی حاتمی نیز جزو همین نوع فیلمهاست یک اشتباه است، البته شاید وجود شخصیت ساختگی «شعبان استخوانی» که به اشتباه در اذهان مردم «شعبان بیمخ» تلقی میشود، شباهتهایی داشته باشند، اما نمیتوان این دو نوع فیلم را با هم یکی دانست. چرا که فیلم فارسی از لومپنها قهرمان سازی میکرد، در صورتی که در سریال هزار دستان ما شاهد انتقاد به این آدمها بودیم. ولی در عین حال تاریخ نگاری و تاریخ سازی با ادبیات و هنر فرق دارد. همان طوری که اشاره شد، تاریخ را انسان نمیسازد ولی سازنده هنر و ادبیات ذهن خلاق یک انسان است. با این تعاریف میتوانیم این طور فکر کنیم که فیلم فارسی در واقع بزرگترین خیانت را به کشف حقیقت لومپنها در ایران کرد. این که امروز از چنین آدمهای پست و فاقد شعور، کاراکترهایی را بسازد که دوستداشتنی باشند، یک خیانت است.
فیلم فارسی از لومپن ها قهرمان سازی میكرد، در صورتی كه در سریال هزار دستان، ما شاهد انتقاد به این آدمها بودیم.
" data-medium-file="https://i2.wp.com/www.fa.eqlearning.org/wp-content/uploads/هزاردستان،-محمد-علی-کشاورز،-شعبان-استخوانی،-لمپنیسم-.jpg?fit=300%2C200" data-large-file="https://i2.wp.com/www.fa.eqlearning.org/wp-content/uploads/هزاردستان،-محمد-علی-کشاورز،-شعبان-استخوانی،-لمپنیسم-.jpg?fit=555%2C370" data-recalc-dims="1" />فیلم فارسی از لومپن ها، قهرمان سازی میکرد، در صورتی که در سریال هزار دستان، ما شاهد انتقاد به این آدمها بودیم.
فیلم فارسی از لومپن ها، قهرمان سازی میکرد، در صورتی که در سریال هزار دستان، ما شاهد انتقاد به این آدمها بودیم.
حالا که نقش سینما را در این زمینه ناموفق میدانیم، آیا در ادبیات وضعیت خوشبیانهتری هست؟ باید بگویم، با تاسف غیر از یکی دو اثر چیزی که ما را به معنای حقیقی لومپن و لمپنیسم نزدیک کند، نوشته نشده است، دلیلش هم شاید نشناختن جایگاه واقعی لومپنها در صحنه زندگی و تأثیر آنها و شناختن لمپنیسم به عنوان یک پدیده اجتماعی است. نویسنده امروز، به جای آن که خود را در خدمت تاریخ قرار دهد، تاریخ را به خدمت خود میگیرد ولی مشکل اینجاست که «ادبیات» اثرش را نه تنها با تاریخ درونی نمیکند، بلکه روز به روز از آن فاصله میگیرد که مبادا خدای ناکرده چاقوی تیز یکی از لومپن های مست به بدنش بگیرد و آن وقت… این هراس از مرگ سبب ساز فاجعهای در ادبیات میشود که من به آن میگویم « لمپنیسم در ادبیات» . ببینید! فرقی هست بین ادبیات لومپن مآبانه و لمپنیسم در ادبیات. شاید نقطه اشتراک هر دو یک چیز باشد، درهم ریختگی مفاهیم اخلاقی. اما یکی درهم ریختگی را در جهت زوال خودش به خدمت میگیرد و دیگری در مسیر زوال فرهنگ جامعه.
فتحاللـه بینیاز، منتقد و داستاننویس میگوید: «با وجود تداوم گرایشهای لومپنی در عرصه اجتماع، پرونده لمپنیسم از نظر ادبیات کلاسیک ایران با «داش آکل» و از نظر سینمای «کلاسیک» ایران با قیصربسته میشود. بنابراین اگر نویسنده و کارگردانی بخواهد این پرونده نه چندان کم حجم را که عمرش به پیدایش طبقات اجتماعی میرسد، بازکند، حتما باید به لحاظ معنایی و ساختاری افزودههایی بر آن اضافه کند که تراز بالاتری ارایه دهد و «شکل نوینی» به آن اضافه کند که تراز بالاتری ارایه دهد و «شکل نوینی» به آن دهد؛ مثلاً لومپن در طبقات مختلف اجتماعی بچرخاند و تجربه زیسته آنها را به او منتقل کند ـ کاری که «خوئائو اوبالدو ریبیرو» و دیگران کردند. البته امیرحسین چهلتن، لومپنی به نام کرامت را به ما معرفی میکند او هم با گرداندن ( تغییر افقی و عمودی طبقاتی) یک لومپن در طبقات مختلف جامعه و برخوردار کردنش از امکانات متنوع، میخواهد ببیند بالاخره یک لومپن ،هویت معین اجتماعی یا دست کم تعیین شخصیت پیدا میکند یا اینکه تا پایان عمر تکان نمیخورد.»
اساس آن چه وجه تمایز «داشآکل» هدایت با شخصیتهای واقعی چون «شعبان جعفری» و… در مصداق ادبیاش «کرامت» است و در آرای این منتقدان اشاره نشده، نوع تحولی است که آنها مییابند. داش آکل، یک زمان بزن بهادر بوده است و یک داش است. این نوع غیریت پروری در او هم هست. اما همین داش آکل بعد از آشناییاش با مرجان و اینکه ناچار است هفت سال عشق خود را پنهان کند، دیگر آن داش آکل سابق نیست. کسی است که در پایان داستان وقتی به میدان گاهی میرود، هرچند که کاکارستم او را میکشد، اما آنجا که نویسنده میگوید: «کاکارستم با قمه داش آکل او را کشت» در واقع خودکشی میکند. در صورتی که ما نه در کرامت چنین زوالی را میبینیم و نه در ذات واقعی لمپنیسم.
« حسین نوش آذر» منتقد دیگری است که علاوه بر تهران، شهر بیآسمان، گور و گهواره « غلامحسین ساعدی » و شب هول « هرمز شهدادی » را در جایگاه ادبیات لمپنیسم قرار میدهد که این سه رمان را اگر شاخص رابطه نویسنده با شخصیت لومپن در نظر بگیریم، میبینیم نویسنده و در یک مفهوم وسیعتر، روشنفکر ایرانی عاقبت در رمان « تهران، شهر بی آسمان »، است که موفق میشود خود را از کانون سازش کاری و شورشگری بیرون بکشد و فاصله لازم را میان خود و لومپن را به وجود آورد.
« گور و گهواره »، ماجرای ولگردیهای راوی است در قلعه. عرقخوریها، ولگردیها و شیرینکاریهای یک ولگرد که تنها یک پشت و پناه دارد، «دلبر خانم» که در همان محله از دوافروشی گذران میکند و این همه با این قصد که گزارشی از حضور این نوع آدمها به دست آید، نمایش زخمی که نقاب تمدن بزرگ شاهنشاهی آن را پوشانده است. در این میان راوی با دو مبارز فراری که به قلعه پناه آوردهاند آشنا میشود. محبت میبیند و خود را متعهد میکند. در مقابل آن دو تن، یک مامور ساواک به جست و جوی آنهاست. یک قتل در داستان اتفاق میافتد و راوی در کانون این نقشها قرار دارد، در جهانی که به هیچ کس و به هیچ چیز نمیشود اعتماد کرد، تنها ارزش مسلط، همان ارزشهای جامعه مردم سالار است: معرفت، جوانمردی و وفای به عهد و البته نفرت و خشم و ستیز با قدرت و جز اینها و ورای این ارزشها ترس که بازدارنده است و متضمن و تثبیت کننده قدرت است. با وقوع قتل، راوی در پایان داستان برترس خود چیره میشود و به مردم میپیوندد که خشمگیناند و شورش کردهاند. یعنی راوی میان سازشکاری و شورش، شورش را برمیگزیند به اعتبار همان ارزشهای معتبر جوانمردی و جز اینها. چون نمکگیر است، میشورد بر نظم موجود.
« در داستان شب هول » ، دو شخصیت وجود دارد: یکی از آنها فرهیخته است، روشنفکر و استاد دانشگاه است و دیگری امانمک به حرام. یک لومپن به تمام معنا. پیشینه این دو در رمان به یک جا ختم میشود. خاستگاه و ریشههای آنها یکی است. در این مفهوم به گمان نویسنده، روشنفکری ایران در گنداب ریشه دارد. در همان لمپنیسم، اما از پس نقاب فرهیختگی. استاد دانشگاهترسوست و محتاط و محافظهکار. خشم او متوجه درون است. یعنی افسرده و خودآزار کام (مازوخیست) است. برخلاف دیگری که (مامور ساواک) که خشمش متوجه بیرون است؛ یعنی برونگرا و آزار کام (سادیست) است. انقلاب به نظر نویسنده مسیر خشم را از درون به بیرون تغییر میدهد و آدمهای توسری خورده، مغبون و محروم ناگهان بر ترس خود چیره میشوند و به آتش خشم خود تر و خشک را میسوزاندند.»
اما از نظر من « رمان تهران، شهر بیآسمان » که به مفهوم مطلق کلمه یک رمان سیاسی است و بیشک یکی از سیاسیترین رمانهای کوتاه ادب معاصر فارسی، بر محور شخصیت (کرامت) شکل میگیرد، مانند « بیگانه » اثر آلبرکامو. در این مفهوم نویسنده دوربینش را در ذهن کرامت کار میگذارد و وقایع از دریچه ذهن او روایت میشود. نمونه کاملی از یک لومپن. با این حال چگونگی گزینش نظرگاه فاصلهای میان نویسنده و شخصیت به وجود میآید که در آثار متقدمتر سراغ نداریم.
«کرامت از هر نظر ارزشهای جامعه مردم سالار را نمایندگی میکند. اسطورهای است از مردانگی. در جابهجایی این اثر مردانگی و مناسبات جهان مردانه به چشم میآید. با این حال نویسنده نه تنها فریفته این ارزشها یا ضد ارزشها نمیشود، بلکه بیهودگی آنها و درماندگی شخصیت را نمایش میدهد. کرامت در این مفهوم یک قهرمان نیست و نویسنده به او چشم امید ندوخته است. کرامت یک لومپن است. مردی است که در کودکی توسط گروهبانی انگلیسی و بعدها توسط صاحب کارش (حبیب) مورد سوء استفاده قرار گرفته است. تجاوز دیده تجاوزگر است و گاه مراد و در هر حال سازش و مصالحه. ابزاری در دست صاحبان قدرت است. از نظر تاریخی و زمانی، رمان در فاصله زمانی میان کودتای ۲۸ مرداد و سالهای پس از انقلاب بهمن ۱۳۵۷ روایت میشود.
- امیرحسن چهلتن: « در وجود هر ایرانی یک لومپن کوچک وجود دارد که نشانههای آن در رفتار روزمرهمان آشکار است.»
امیرحسن چهلتن: « در وجود هر ایرانی یک لومپن کوچک وجود دارد که نشانههای آن در رفتار روزمرهمان آشکار است.»
جدا از نقش برجسته رمان در انتقال حس تاریخی در ادبیات خود، در ذهن خواننده این پرسش کلید میخورد که چطور میشود از کرامت متنفر نبود و این چنین با او همدل شد؟ این همان نکته قابل توجهی است که در هیچ یک از آثار ادبی که به لمپنیسم پرداختهاند، دیده نمیشود. چهلتن که در رمان دیگری به نام « عشق و بانوی ناتمام » هم به رفتارهای لومپن مآبانه مردی تحصیلکرده بازنش اشاره میکند به خصوص آنجا که شخصیت داستان در خصوصیترین لحظات زندگی که با همسرش «ملک» روبهرو میشود اشاره میکند، میگوید: «در وجود هر ایرانی یک لومپن کوچک وجود دارد که نشانههای آن در رفتار روزمرهمان آشکار است. شاید همه ما کم و بیش به کرامت شبیه باشیم؛ کرامتهایی که مجموعه عادات و عرصه عملشان البته متفاوت است. اما این مسئله در تاریخ معاصر سیاسی ایران بسیار پدیده جالبی است. در واقع همه گروههای سیاسی میخواستهاند از آنها به عنوان یک نیروی اجتماعی خشن به نفع خود استفاده کنند.»
بله، یک لومپن کوچک در وجود تک تک ما. اینجاست که میشود خاستگاه مشترک این دو مقوله، یعنی «ادبیات لمپنیسم» و «لمپنیسم در ادبیات» را پیدا کرد. به نظر میرسد حتی در رمان « شب هول » هم با وجود داشتن دو شخصیت روشنفکر و عربده کش نمیتوان به این اشتراکات رسید. زیرا نقطه اشتراک باید بتواند مدلهای دیگر خود را در اجتماع رمزگشایی کند. ولی به نظر یک « لومپن کوچک » میتواند، همچنان که در تاریخ معاصر خود به وضوح از سال ۱۳۲۸ شاهد بودهایم و شاهد مرگ و میر هزاران نهال نوشکفته و خرد شدن کمر چندین درخت کهنسال بودهایم، از امثال دکتر مصدق گرفته تا نویسندگان عزلت نشین و گوشهگیر توسط تبر لمپنیسم و لومپن ها ،به نظر چنین پروندهای همیشه دارای ظرفیت و توان لازم برای تحقیق را در جامعه ما خواهد داشت.
:: موضوعات مرتبط:
مطالب روان شناسی ,
,
ادبیات ,
معنا و مفهوم ,
,
:: بازدید از این مطلب : 960
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0